هاجر علی محمدی

هاجرعلی محمدی  (شهرزاد_م)

در شهریور یکی از سالهای تاریخ در روستای تسیه از توابع استان گیلان شهرستان خمام دیده به جهان گشود 

از پنجسالگی بخاطر علاقه به درس و مدرسه به مدرسه رفته و سر کلاس  حاضر بود 

معلمان روستا چون دوستش داشتند چیزی نمیگفتند 

دوران ابتدایی را با موفقیت به پایان رسانید و برای مقطع راهنمایی به شهرستان خمام برای درس خواندن میرفت ..وچون در اون زمان ماشین خیلی کم بود باید روزی دو کیلومتر را پیاده تا مدرسه میپیمود تا به مدرسه برود 

زمستانها خیلی سخت میگذشت اما علاقه به درس باعث نمیشد که کوتاه بیایید 

 علاقه به کتابخوانی باعثشد  او   به عضویت  کتابخانه  مدرسه دربیاید و اکثر کتابها  رو به امانت میگرفت و میخو اند  و همزمان  مجلات جوانان ،اطلاعات هفتگی ،را میخرید و میخواند ..از پولی که پدر برای خوراک مدرسه بهش میداد باراا پیش میامد که نهار نمیخرید و نمیخورد اما مجله هفتگی رو باید میخرید 

در دوره دبیرستان  کم‌گم شروع به نوشتن کرد که بارها نوشته اش در مجلات به چاپ میرسید …ولی حیف که هیچگدام را نگه نداشتم 

در زنگ انشا اولین کسی که همیشه انشایش رو میخواند و برای اکثر بچه های کلاس انشا مینوشت … در دوران ابتدایی تا راهنمایی 

ارزویش همیشه داشتن   یه جعبه مداد رنگی  شش رنگ‌بود که هرگز نتوانست بخرد 

تحصیلاتش را در رشته اقتصاد در شهرستان خمام به پایان رسانید و همان سال ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک فرزند دختر بود که در خارج از کشور زندگی میکند 

 بعد از ازدواج به شغل خیاطی روی اورد اما چون علاقه ایی نداشت در نیمه راه رها کرد 

و به شغل مودد علاقه ش ارایشگری روی اورد 

که موفق هم شد و هنوز هم در همین شغل فعالیت دارد 

 کتاب خوانون بهترین وبرایش لذتبخشترین بود 

در این دوران یه رمان ۴۰۰ صفحه ایی نوشت که چون نمیتوانست کجا  و چگونه به چاپ برساند دور انداخت و نامید شد برای نوشتن ….

تا زمانی که اینستاگرام فعال شد 

و با هر تصویری که میگذاشت زیرش چیزهایی مینوشت و مودد تشویق فالورها قرار میگرفت 

این انگیزه بعد از فوت همسرش بیشتر قوت گرفت 

و شروع کرد به نوشتن 

 و اساتیدی که در پیجش بودند بیشتر تشویق به نوشتن میکردن و این باعث شد که تا به امروز  باندازه چهار سر رسید نوشته دارد 

و در همان اینستا یکی از دوستان استاد چالاک را به من معرفی کرد 

و چند تا از نوشته هایم را برایش ارسال  کرد و لحظه شماری میکردم که جوابم‌را بدهد 

هرگز اون لحظه طلایی رو یادم‌نمیرود که استاد برایم‌نوشت 

نوشته های شما بسیار عالیست 

و حس قشنگی تو شعرهاتونه 

واین زیباترین جمله ایی بود که دنیایم را روشن کرد 

و باعث شد من دلنوشته هایم را توسط ایشان و انتشارات آبانگان ‌ایرانیان  به چاپ برسانم وبه بزرگترین ارزوی زندگیم که چاپ دلنوشته هایم بود برسم 

ممنونم از محبت استاد چالاک و انتشارات ابانگان 

دست شما را میبوسم و ممنونم که مرا به ارزویم رساندید

تماس با ما!
مکالمه را شروع کنید
سلام! برای چت در WhatsApp پرسنل پشتیبانی که میخواهید با او صحبت کنید را انتخاب کنید
اسکرول به بالا